دوست دارم با خدا صحبت کنم

تا وقتی آدمیزاد زنده هست دلیل برای زنده بودن وجود داره من اون لحظاتی رو فراموش نمیکنم که اون اتفاق برام افتاد واقعاً میخواستم خودم رو بکشم ولی بعد فقط دوام آوردم و صبر کردم گاهی افسردگی آدم رو فلج می‌کنه و قدرت فکر کردن رو از آدم میگیره فقط میخوای خودت رو راحت کنی ولی اون لحظه باید صبر کنی . من صبر کردم و درهای جدید برام باز شد و صبر کردم و اتفاقات جدید برام افتاد لزوماً خوب نبود خیلی هاش بد بود بعد یک سری اتفاقات دیگه افتاد بعد اصلاً فضای روحیم عوض شد . من حتی فکر نمیکنم بعد از اون حادثه ای که برام پیش اومد حتی قدرت دوباره نماز خواندن رو داشته باشم . فکر من مغز من روح من از من گرفته شده بود . اختیارم دست خودم نبود فشار زیادی رو تحمل کردم ولی الان اینجا روبروی شما هستم و دارم با شما صحبت میکنم صدمه دیدم و قرص لازم هستم ولی پر از ایده ام پر از دلیل هستم برای زندگی کردن و ادامه دادن و پر از امید هستم من خود تاریکی رو لمس کردم خود خودش ولی الان هم روشن نیستم و خاکستریم . روحم در حاضر خراب هست ذهنم ولی آزاده دلم مریض هست ولی نیتم پاکه . من خراب کردم خراب کردم جایی که باید می ایستادم نایستادم اینطوری نیست که کسی رو سرزنش کنم خودم مقصرم باید می ایستادم ولی تسلیم شدم ....... نمی‌دونم شاید اصلاً ممکن نبود بایستم خیلی سخت و مشکل بود به هر حال عبور کردم از اون مرحله . من همین که دارم تو این وبلاگ مینویسم باورم نمیشه همین که میتونم کتاب بخونم دوباره و میتونم کارهای خودم رو انجام بدم باورم نمیشه من قدر این لحظه و قدر این شب و این ساعت رو میدونم قدر این تفکری که خدا به من داده رو می‌دونم . یکی این حادثه بود یکی دیگه کیسه صفرام رو عمل کرده بودم اون رو چقدر ارزش و نعمت سلامتی خودم رو درک کر, ...ادامه مطلب