دوست دارم با خدا صحبت کنم

ساخت وبلاگ
دوست دارم با خدا صحبت کنم و بگم از این که دیده نمیشم ناراحتم از این که عزیز نیستم ناراحتم و از این که بالاتر از همه خدا رو ندارم ناراحتم . احساس میکنم بی معنی شدم احساس میکنم ارزش ندارم . شور لازم رو شاید نداشتم تلاش شاید نکردم همه اینها موثر هست ولی بالاتر از همه من هم آدمم 

من فرصت آزمون و خطا نداشتم و به من کسی یاد نداد که دنبال علاقه ایم برم شاید زندگی برای هر کس یک معنی داشته باشه برای من زندگی این هست که دنبال علاقه ام برم ولی مشکل چیزهای زیبا این هست که زود ارزش خودشون رو از دست میدن زیبایی ها ظاهری هست مردم ظاهر پرست هستند مثلاً من تو مغازه خودم لوازم تزئینی میفروشم در صورتی که میشه با هزینه کمتر هم ظرف داشت هم استفاده کرد نمیگم از رنگ و تنوع بدم میاد بیشتر کاربردی هستم تا ظاهرنواز .... احساس میکنم بیشتر اجناس و کالاهایی که تو مغازه ام هستن زائد هستن مثلاً جاشمعی ؟! چرا باید جاشمعی خرید چرا باید سوفله های وارمر دار خرید ظرف غذا جای این هست ما شمع بزاریم زیرش ..... این هدیه هایی که میدن و این کالایی که دست به دست میشه همه زائد هستن . اگر مکانیک ماشین بودم و ماشین تعمیر میکردم شاید ارضا میشدم خودم دوست داشتم قطعه تولید کنم برای همین رفته بودم تراش و فرز چون مهمه !!! حاضرم از لقمه و نون شبم بزنم از شکمم بزنم برای علاقه ام بزارم زندگی با عشق همه چیز رو ممکن میکنه زندگی که توش عشق نباشه علاقه نباشه روزمرگی باشه زندگی نیست دوست دارم ریسک کنم و ببازم دوست دارم خطر کنم ولی اینجا جای زمین خوردن و بلند شدن نیست دوره زمانه ای هست که مردم هم فکر با من کم هستن ..... یک چیزهایی قاطی پاتی تو ذهنم هست میخوام بریزم بیرون 

عاشق بودن مهمه این که آدم عاشق کاری که داره انجام میده باشه مهمه و براش وقت بزاره دل بده ... ۳۰ ساله شدم پول در آوردن مهم نیست عاشق بودن مهمه این چیزیه که من از زندگی میفهمم این انتقامی هست که ما میتونیم از زمانه بگیریم از این رخوت از این بی معنی بودن خطردار بودن همه جا همه چیز بیزارم انگار دست به هر کاری بزنی خار داره. میخوام عاشق شم زندگیم رو بزارم پای یک چیز فقط یک چیزی میخوام که قدر عشق من و بدونه کهنه نشه مونده نشه روزمره نشه کارم باشه احساسم رو بزارم براش و باهاش مانوس باشم دوست دارم مهارتی داشتم و با اون مهارت زندگی میکردم و تو مهارتم بهترین میشدم .

دوست ندارم خودم رو بازتولید کنم دوست ندارم یکی مثل من به جامعه اضافه بشه من دوست دارم دنبال علاقه ام برم . بازار همش بازار من به چیزهایی که خیلی ها بهش علاقه دارند علاقه ندارم ..... دوست ندارم زندگی من بشه تحمل . بشه ترحم مگه آدم چند بار زندگی میکنه من رشته های مختلف کمی رو امتحان کردم برای این که استعدادم رو بشناسم جدای از اون درگیر چیزهای بی معنی شدم که اصلاً مفهومی نداشتن یک چیز بی مفهوم و معنا بودن شاید سراب ....... من میدونم فرق دارم . میییدونم الان جز من خیلی های دیگه هستن که این و میدونن نمیدونم در کدوم اتاق رو بزنم از کجا بخوام به من بگه من باید چی کار کنم ؟! باید چه غلطی بکنم ۳۰ سالم شده عشقم رو بزارم پای چی علاقه ام بزارم پای چی ؟ این نه ! دوست ندارم یک جهان سومی متاسف باشم دوست دارم در مرز باشم روی خط باشم زندگیم رو مسخوام وقف کنم جونم رو بزارم وسط هدفمند پای یک کار بایستم ...... خیلی سخته تو این وضع بودن خیلی سخته کی شرایط من و داره خداوکیلی کی جای من بود مثل من بود ؟ من نمیخوام ! نمیخوام ! این و نمیخوام بزن صفحه بعد همش نکبت ! همش تحمل ..... نمیخوام آقا جان نمیخوام ولم کنید از آدم توقع دارید خو بگیره به چیزی یا جایی که بهش تعلق نداره من با شما اختلاف دارم من از جنس شما نیستم شما همتون فسیلید شما آدمهای بدبختی هستید که یک فرستاده خدا نیست به دادتون برسید هر کدومتون یک جور داااغونید ! نمیخوام بگیر همشو مال خودت نمیخوام من این نکبت و نمیخوام ..... نمیخوام این وضع و .... دلم نیست با شما نیست بدو بدو برم سراغ چیزی که اصلاً بهش علاقه ندارم 

من بره گم شه ؟من برم گم شم ؟ چرا همه دارن میزارن تو پاچمون ؟ بسه بابا!خسته شدیم نمیخوام !! نمیخوام این نکبت من نمیخوام . میخوام کسی بشم برای خودم نمیخوام کسی هم نشدم یکی باشم که پای عشق و علاقه اش وقت میزاره 

نجنگیدم اعتراف میکنم نجنگیدم چون دوست نداشتم یک برهه ای دل بستم همه چی روان شد . دقیقاً بعد از این که چهارچوبمون جا افتاد ساعت شدم با زندگیم تنظیم شدم یک چیزی از بیرون اومد گوه زد تو مغز و زندگیم رفت 

نمیدونم چیه پیام منظور داره یک علامتی چیزی شیطانی هست الهی هست تشویق خدا هست یا تنبیه خدا هست معلوم نیست چی هست خیلی هم بی معنی هست تا میرم به یک چیزی دل ببندم یا عادت میکنم یک جوری میشه که اینطوری میشه 

میخوام خیلی هم خوبشو میخوام چرا نخوام کی از من بهتر خودم که خودم رو میشناسم ...... یک بار دیگه سعی میکنم خودم رو ساعت کنم اگر این دفعه هم همه چیز بهم ریخت اونوقت شکایتم رو به خدا میبرم به هر حال همه ما در محضر خدا حاضر میشیم دیگه اون روز من حرف دارم با خدا بزنم . 

همین میخوام دنبال یک چیزی برم که زندگیم رو بزارم پاش و اصلاً احساس پشیمونی نکنم خیلی دوست دارم 

دوست دارم با خدا صحبت کنم...
ما را در سایت دوست دارم با خدا صحبت کنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eteghadaneh بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 2:36